



دختری میخواهد یک سفر مهم ا شروع کند. او از مقصدش خبر ندارد ولی میداند که وقتی به آنجا برسد قرار است که چه چیزی ببیند. یـک کافــهی بــاز… دختر در مسیرش یک سمور را پیدا میکند، سموری عاقلی که خیلی از بیرحمیهای دنیا را تحمل کرده است. دخترک تصمیم میگیرد که به سمور کمک کند تا ظلمهایی که به او شده و تمام بیرحمیهایی که شاهدش بوده را فراموش کند. اینطور شد که آنها باهم همسفر شدند و در مسیرشان با یک ماهی برخورد کردند و به حالا سه همسفر خوب ما در ادامهی مسیر، الاغ را میبینند و او هم تصمیم میگیرد که به آنها بپیوندد.
