خلاصه کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ داستان ماجرای دو موش به نامهای اسنیف و اسکِری و دو آدم کوچولو به نامهای هِم و ها است که همگی در دالانی پر پیچ و خم زندگی میکنند و به دنبال پنیر برای پر کردن شکم خود و رسیدن به سعادت و خوشبختی هستند. در این داستان پنیر استعارهای است از آنچه انسان میخواهد و آرزویش را دارد. مثل آرزوی شاگرد اول شدن یا نمرات خوب گرفتن، عضو تیمی شدن، به دست آوردن شغلی خوب و مناسب، داشتن رابطهای خوب و دوستانه و در نهایت داشتن احساسی خوب از خود. دالان، نماد جایی است که میتوان در آن برای آرزوی خود تلاش کرد مثل خانواده، جامعه، مدرسه، محل کار و یا جایی که در آن بازی میکنید. چهار شخصیت داستان با تغییری غیرمنتظره مواجه میشوند ولی تنها یکی از آنها به خوبی به تغییر واکنش مناسب میدهد و سپس آنچه را که آموخته است را بر روی دیوارهای دالان مینویسد. زمانیکه خواننده دستنوشتههای روی دیوار را میخواند متوجه میشود که چگونه بر ترسهایش غلبه کند و از تغییر پیش آمده به عنوان راهی برای رسیدن به موقعیت بهتر استفاده کند.